به احتمال قریب به یقین، تاکنون چندین بار مطلب زیر را یا در وبلاگ ها و یا بصورت Off خوانده اید: « بزرگ ترین آرزوی یک خارپشت اینست که کسی او را محکم در آغوش بگیرد. » آرزوی بزرگ، زیبا و غریبی – حتی می شود گفت برای اکثر قریب به اتفاق ما انسان ها نیز- می باشد، که کسی محکم ما را در آغوش گرم و پرمهر خود بگیرد تا در این گرمای پرمهر و محبت همه بودن ها و نبودن ها و داشتن ها و نداشتن ها را فراموش کنیم. شاید، خارپشت به خاطر این کمبود که نسبت به ما انسانها دارد، به ما حسادت بورزد؛ ولی، می شود گفت حسادتی هم، اگر وجود دارد، حسادت ما نسبت به خارپشت باید باشد!!! « تا چه اندازه خود را دوست داریم؟! » آیا تاکنون جلوی آیینه ایستاده ایم و علاوه بر اینکه محو تماشای زیبایی خود هستیم! به خود گفته ایم که « دوستت دارم »؟! تصور کنید که می خواهید از یک سمت خیابان به سمت دیگر آن بروید. هنگام عبور، یک بونکر حمل گاز، بوق زنان و باسرعت به شما نزدیک می شود، چه کار می کنید؟! « با سرعت هرچه تمام تر سعی می کنید خود را از مهلکه نجات دهید تا جان سالم بدر برید – البته بریم، چراکه همه اینگونه ایم- » البته حتی اگر ماشینی که بوق زنان به ما نزدیک می شود، یک ماشین ژیان کوچک با سرعت 20Km/h باشد! باز همین عکس العمل را از خود بروز می دهیم؛ چراکه جان خود را دوست داریم. فکر می کنید که همین نجات دادن جان، برای اثباتِ دوست داشتنِ وجود کافی باشد؟! شاید بزرگ ترین آرزوی نداشته ویا داشته وگم شده ما انسان ها این باشد که، همانند خارپشت، خود را محکم در آغوش گیریم و از ته دل و باتمام وجود به خود بگوییم « دوستت دارم » مخصوصاً در مواقع خطر و تنهایی، تا به خود اثبات کنیم که غیراز خدا، کسی را داریم که همیشه و در همه جا هوادار و مواظب ماست. |
ABOUT
م. امید MENU
Home
|